دين و قدرت در جامعه معاصر عربي

نويسنده: حليم بركات  

تأملي بر جامعه‌شناسي دين

نوشته حاضر رابطه اسلا‌م و قدرت را در جامعه معاصر عربي و سنّي مورد بررسي قرار مي‌‌دهد. براي تحليل اين رابطه از زاويه جامعه‌شناسي دين، بايد مباحث مورد نظر را در چارچوبي كلي و عام مدنظر قرار داد. مراد از اين چارچوب، رابطه دين با قدرت به مفهوم سياسي، اجتماعي و فرهنگي آن به صورت كلي است. بحث در ابتدا با موضوع وظايف دين در زندگي روزمره و مراحلي كه دين در منازعات اجتماعي و سياسي نقش‌آفريني مي‌كند آغاز مي‌شود، سپس در خلا‌ل تحليلي جامعه‌شناسانه اين نكته تبيين مي‌شود كه دين در جامعه عهده‌دار چه وظايفي مي‌شود.
به‌طور خاص در جوامع معاصرعربي، دين اكثرا براي اهداف معيني به كار گرفته مي‌شود، 1- از سوي طبقات حاكم به مثابه ابزار قدرت، 2- از سوي طبقات متوسط - به‌ويژه در غياب جامعه مدني- به عنوان ابزار تحريك و جبهه‌بندي 3- و از جانب طبقات محروم و ستمديده - به هنگام عجز و درماندگي - به مثابه وسيله‌اي براي كنار آمدن با واقعيات دردناك زندگي. مساله‌اي كه نوشته حاضر در پي اثبات آن است، اين نكته مي‌باشد كه قدرت دولت و طبقات حاكم وقتي از دين به عنوان ابزار سلطه استفاده مي‌كنند، بسيار زياد مي‌شود. آنان طبقات متوسط را به دور از مشاركت در امور سياسي، به زندگي روزمره و بهتر كردن اوضاع اقتصادي خود مشغول مي‌كنند. در چنين شرايطي ستمديدگان هم به دين پناه مي‌برند تا به كمك آن صبر و تحمل پيدا كنند و با واقعيات كنار آيند و منتظر فرصتي تاريخي شوند تا معادلا‌ت موجود را بر هم زنند. ‌
پيش از شروع بحث، اشاره به سه نكته روش‌شناسانه ضروري است: ‌
الف- تفكيك تحليل آرمان‌گرايانه از تحليل جامعه‌شناسانه در تبيين رابطه دين و قدرت. فقها، مستشرقين و ساير عالمان به تحولا‌ت ديني، فارغ از نصوص ديني و محتواي اجتماعي و تاريخي آنها، در پي روش‌هاي آرماني‌اند و با تكيه بر مباحث منطقي صرف، به استنتاج‌هاي محكم نظري مي‌پردازند. براي مثال، مستشرقي به نام گوستاوفون گروينبوم، جداي از متون و صرفا براساس كتاب‌هاي ماوردي (متوفاي 1058 م) و ابن‌تيميه (متوفاي 1328م) به اين نكته دست پيدا كرده كه اساس ساختار حكومت اسلا‌مي‌ عبارت است از: ‌
طبق تحليل‌هاي جامعه‌شناسانه، حكومت از آن جهت كه حكومت ديني است در محتواي خود اجتماعي و تاريخي است و در ارتباط با تناقضات اجتماعي و درگيرشدن با مسائل گروه‌ها و طبقات مختلف، اقتصادي- اجتماعي است. ويژگي‌هاي اسلا‌م و ساير اديان در رابطه با حكومت و جامعه وقتي درك مي‌شود كه نقش جامعه در عرصه حكومت و دين فهميده شود. نقطه آغازين بحث ما، شناخت تاثير واقعيت اجتماعي بر دو مقوله دين و دولت است، زيرا دين و دولت نشانگر خواسته‌هايي هستند كه از ذات زندگي اجتماعي ناشي مي‌شوند و سازنده نيروهاي اجتماعي هستند كه در جامعه در چالش با يكديگرند. دين كليد فهم جامعه نيست، بلكه برعكس اين جامعه است كه كليد فهم دين است. به همين دليل، مفاهيم موجود در اسلا‌م و يا اديان ديگر با تغيير ساختار اقتصادي، سياسي و اجتماعي و يا تغيير زمان، جامعه و وقايع تغيير پيدا مي‌كند. به اين ترتيب اكتفا نكردن به تجزيه و تحليل متون و اهميت توجه جدي كردن به رفتار ديني در زندگي روزمره مشخص مي‌گردد. ‌
ب- تفاوت قائل شدن ميان قدرت سياسي و قدرت اجتماعي. بسياري از آنچه از قدرت فهميده مي‌شود خاص مفهوم سياسي قدرت است و فقط به دولت، حكومت، حكمرانان، نهادها، ادارات بروكراتيك و احزاب مربوط مي‌شود. در اينجا از اين مفهوم بسته و محدوده فراتر رفته و قدرت به مفهوم اجتماعي و فرهنگي آن مدنظر است. تفاوت قائل شدن ميان قدرت سياسي و قدرت اجتماعي، وقتي اهميت خاصي پيدا مي‌كند كه دين و قدرت نيز در نظر گرفته شوند، زيرا از يك سو رابطه محكمي‌ميان دين، طبقات اجتماعي و خانواده برقرار است و از سوي ديگر رابطه مستحكمي ‌بين ارزش‌هاي ديني و ارزش‌هاي متخذ از واقعيات طبقاتي و قبيله‌اي وجود دارد. حتي در بسياري از موارد ارزش‌هاي طبقاتي و قبيله‌اي نمي‌توانند بر ارزش‌هاي ديني، وقتي ميان آنها تعارضي به وجود مي‌آيد، غلبه كنند. در جوامع سنتي ميان اين ارزش‌ها وقتي منشأ و مباني آنها متفاوت باشد، حالت تكاملي متقابل وجود دارد. ‌
ج- تفاوت اسلا‌م با اديان ديگر و مشخص كردن منشأ اين تفاوت. در ارتباط با تفاوت اسلا‌م با ساير اديان به‌ويژه مسيحيت و يهوديت، ادبيات شرقي‌شناسانه براساس كليت، شمول و توجهي كه اسلا‌م به جزئيات دارد، سامان گرفته است. اين توجه به جزئيات به‌گونه‌اي است كه در اسلا‌م هيچ مساله‌اي وجود ندارد - حتي هر قدر هم كه كوچك و شخصي باشد- كه به تدبير الهي محتاج نباشد.
همانگونه كه در مساله استفاده از دين به عنوان ابزار قدرت خواهيم ديد، وقتي نهاد دين كوچكترين امور را هم مد نظر دارد -صرف نظر از اهميت اين استنتاج منطقي در حوزه نظري- در نتيجه، با تغيير جامعه و زمان، نظام ديني هم تغيير مي‌كند و امكان ندارد وقتي كه ساختار اجتماعي- اقتصادي تغيير مي‌كند نظام ديني مصون از تغيير بماند. ‌
اشاره به سه نكته روش‌شناسانه در آغاز بحث، همانگونه كه در واقعيات موجود در جوامع عربي نيز به چشم مي‌خورد، در فهم رابطه ميان دين و قدرت اهميت دارد و در عين حال مقدمه‌اي براي حل جوانب اساسي بحث است. در قسمت‌هاي بعد، اين جوانب اساسي در خلا‌ل سه بخش جداگانه بررسي خواهد شد: 1- استفاده از دين به عنوان ابزاري فعال در منازعات موجود 2- مقايسه دولت سكولا‌ر و دولت تئوكراسي 3- و بيگانه شدن در دين. ‌
برخي از وظايف اصلي دين در منازعات سياسي عبارتند از ابزار قدرت بودن، ايجاد تحريك و مصالحه كردن. ‌
نيروهاي اجتماعي، سياسي و اقتصادي از دين براي دفاع از مصالح خود استفاده كرده و چون آن را مطابق خواسته‌ها و موقعيت خود تفسير مي‌كنند، در نتيجه در درون يك دين واحد، اختلا‌ف برداشت‌ها، تفسيرها و كاربست‌ها تا سر حد تناقض پيش مي‌رود. چنين مواردي به‌خصوص در مراحل انتقال جوامع و شدت گرفتن بحران‌ها و نزاع‌هاي داخلي و خارجي به وجود مي‌آيد. اسلا‌م نيز مانند اديان ديگر گاهي در خدمت مصالح خاص قدرت‌ها، طبقات حاكم، احزاب، گروه‌ها و افراد به كار گرفته شده است. هر يك از اين جريانات در راستاي نگرش‌هاي خود بر بخش‌هايي از متون و نصوص تكيه زيادي مي‌كنند و ساير بحث‌ها را رها مي‌سازند. ‌
تنها وقتي مي‌توان كاربردها و تفسيرهاي دين را مشخص كرد كه اين كاربردها و تفاسير در چارچوب رابطه دين و قدرت و حالت انتقالي كه جامعه معاصر عربي دارد بررسي شود. در اينجا حداقل سه كاربرد اساسي دين قابل اشاره است. به نظر نگارنده در شرايط كنوني در جهان عرب، اسلا‌م يا ابزار قدرت است يا وسيله ‌تحريك و يا ابزاري براي كنار آمدن با واقعيت‌هاي دردناكي كه گروه‌ها و طبقات تحت ستم با آن زندگي مي‌كنند.

استفاده از دين به عنوان ابزار قدرت

بعضي از نظام‌هاي سياسي و طبقات حاكم از اسلا‌م به عنوان ابزار فعالي براي تثبيت مشروعيت و سلطه خود استفاده مي‌كنند. مي‌توان گفت قدرت از دوران معاويه بر دين مسلط شد و او دين را به عنوان ابزار به خدمت گرفت. لزوما دين همواره در خدمت مردم يا در طريق عبادت و يا براي اهداف سياسي- اقتصادي نيست. در عصر جديد، حكومت‌ها براي استحكام قدرت خود فقط به ارتش‌ها، احزاب طرفدار خود و حمايت بيگانگان قناعت نمي‌كنند، بلكه از قبيله، دين و خويشاوندي نيز براي ارتقاي مشروعيت و حل منازعات داخلي بهره‌برداري مي‌كنند و ترس از قدرت را در قياس با ترس از خدا مطرح مي‌سازند. در مصر محمدعلي پاشا (متوفاي 1820) بر نهاد ديني مسلط شد و علما را مجبور كرد كه در عرصه مناقشات سياسي و جنگ با دشمنان وظايفي را به‌عهده بگيرند و وسيله ارتباط با عموم مردم باشند. مورخي به نام عفاف لطفي مي‌نويسد: يكي از علماي الازهر به نام شيخ خليل ابن احمد رجبي، به خواست استادش كتابي تحت‌عنوان «تاريخ محمدعلي» نوشت و در آن فصلي را به ارتشي‌ها اختصاص داد. وي با استفاده از قرآن و حديث مدعي شد، هر فرد نظامي‌‌اي كه در صحنه جنگ كشته شود به بهشت مي‌رود. 11) امروزه در برخي از كشورهاي عربي، خانواده‌هايي براساس پيمان‌هاي مستحكم قبيله‌اي - ديني حاكم شده‌اند. ‌
مساله مهم در اينجا بحث پيرامون منابع قدرت دين براي كنترل مردم و حضور داوطلبانه آنان است. دين به دلا‌يلي كه خواهد آمد نقش‌هاي گسترده‌اي را نيز در اين حوزه ايفا مي‌كند: ‌
الف- در قوانين جاري در جامعه به علت اينكه از سوي انسان‌ها وضع شده‌اند، مي‌توان مناقشه كرد. در سايه تجارب بشري و نتايج عملي اين قوانين، مي‌توان درست يا نادرست بودن آنها را مفروض گرفت. اما در قوانين ديني، به دليل اينكه تحقق‌بخش اراده الهي هستند و از سوي خداوند صادر شده‌اند، چنين مناقشاتي امكان‌پذير نيست. حاكم به استناد همين نكته مي‌تواند ادعا كند كه جاري‌كننده اراده خداوند در حق بندگان خدا است. در مورد كتابي كه نوشته زير در آن آمده بود روزنامه الشرق‌الا‌وسط سعودي رديه‌اي منتشر كرد:
«در گذشته پيرامون مساله «الرجال قوامون علي‌النساء» مطلبي را نوشتم. پس از مدتي... با نوشته‌هاي زناني روبه‌رو شدم كه به مطالب من اعتراض داشتند و مرا مورد حمله قرار دادند. سعي كردم در اين رابطه سكوت كنم... وليكن متوجه شدم مساله از حد خود فراتر رفته... مجبور شدم كه رديه‌اي بنويسم... مختصر و مفيد... من به زنان معترض مي‌گويم: بله «الرجال قوامون علي‌ النساء» چه بخواهيد و چه نخواهيد اين سخن خالق عزوجل است نه سخن من، بنابراين چگونه به كلا‌م خداوند اعتراض مي‌كنيد؟»!
ب - قوانين و ارزش‌هاي ديني وقتي از ناحيه خدا باشند، نه جامعه انساني نسبيت خود را از دست داده، ازلي مطلق مي‌گردند. آنچه مطلق ازلي ا‌ست - به‌ويژه در بحران‌هاي سياسي و اجتماعي- به سمت تغييرناپذيري، نص‌گرايي، عدم تسامح و روا دانستن مجازات‌هاي شديد گرايش پيدا مي‌كند. ‌
ج - دين با گذشت زمان به نهادي مشروع و برخوردار از امتيازات خاص مبدل مي‌شود و سپس با نظام حاكم نيز ارتباط پيدا مي‌كند. در نتيجه اين ارتباط، طبقه خاصي از علماي اهل سنت به وجود مي‌آيند و فقط نظريات ديني‌اي به رسميت شناخته مي‌شود كه مطابق ديدگاه‌هاي اين طبقه از عالمان باشد، لذا حاكم بايد از شريعت آنگونه كه علما آن را تفسير مي‌كنند اطاعت كند. ‌
د- فرهنگ ديني رسمي ‌با فرهنگ حاكم همبستگي پيدا مي‌كند و يگانگي خداوند همراه با يگانگي پدر در خانواده و يگانگي حاكم در نظام سياسي كامل مي‌شود. ‌
هـ- ايمان ديني همواره به محبتي همراه با ترس از نيرويي مجهول كه آدمي‌ قدرت شناخت و تسلط بر آن را ندارد، تكيه مي‌كند. بسياري از ايدئولوگ‌هاي طرفدار طبقات حاكم مي‌گويند، قضاوت‌ها و اقدامات مردم ناشي از احساسي است كه آنان نسبت به نيرويي مخفي و پيچيده كه تهديدشان مي‌كند دارند و به همين دليل براي راضي كردن و به دست آوردن رحمت او تلا‌ش مي‌كنند. طبق گفته ارسطو، دين چون نمي‌تواند از راه اقناع كردن بر عموم مردم مسلط شود از طريق ايجاد ترس‌هاي پيچيده و آزاردهنده به مقصود خود مي‌رسد. در راستاي همين منطق بعضي از متفكران محافظه‌كار عرب، مثل عباس محمود العقاد و توفيق‌الحكيم نيز مي‌گويند: ايمان و وجدان بدل از عقل هستند، زيرا مردم به كمك عقل نمي‌توانند به حقايق هستي معرفت پيدا كنند، اما از طريق ايمان و وجدان به آن حقايق مي‌رسند. بنابراين، ايمان و وجدان راه دستيابي مردم به مقولا‌ت «حقيقت مطلقه» و «كمال مطلق» است. 22) وقتي چنين مفاهيمي ‌با مقوله ترس آميخته شود، قدرت طبقات حاكم نيز براي كنترل مردم، مطيع‌كردن آنها و انتقال ترس به رعيتي كه در ذهنش ترس از خدا وابسته به ترس از قدرت است، افزايش پيدا مي‌كند. ‌ با توجه به مطالب گفته شده، مفهوم «ان‌الناس علي دين ملوكهم» مشخص مي‌شود و اينكه چرا دين به راحتي به عنوان ابزار قدرت به كار گرفته مي‌شود. در سايه حكومت سنتي، قدرت مي‌تواند افراد و گروه‌هايي را كه حاضر نيستند بر دين ملوك‌شان باشند، تعقيب و دستگير كند. ‌
و استفاده از دين به عنوان ابزار تحريك: همانطور كه دين به عنوان ابزار قدرت به كار گرفته مي‌شود، مي‌تواند به عنوان ابزار تحريك عليه قدرت هم به كار گرفته شود. اين مورد معمولا‌ از طرف بخشي از نيروهاي طبقات متوسط انجام مي‌شود، به‌ويژه هنگامي ‌كه جامعه شهري بر اثر استبداد حكومت و از بين رفتن آزادي‌ها در حال فروپاشي است. ‌
من در نوشته‌هاي قبلي خود به اين نكته اشاره كرده‌ام كه پيدايش اين حركت‌هاي ديني در جهان عرب با مسائل متعددي ارتباط نزديك دارد. برخي از اين مسائل عبارتند از بحران‌هاي اقتصادي و سياسي، استبداد حكومت‌هايي كه با تشكل‌هاي شهري از قبيل احزاب و اتحاديه‌هاي حرفه‌اي و كارگري مخالفت مي‌كنند، نابودي ارزش‌هاي سنتي بدون جايگزين شدن ارزش‌هاي جديد، مهاجرت‌هاي وسيع از روستا به شهر، گسترش فساد يا نابودي رابطه ميان وسيله و هدف و... به اين ترتيب، بعضي از حكومت‌ها از دين در راستاي اهداف داخلي و خارجي خود استفاده مي‌كنند. ‌

به كارگيري دين به عنوان ابزار سازش با واقعيت

همانطور كه طبقات حاكم در جهان عرب از دين به عنوان ابزار تسلط بر مردم و طبقات متوسط به عنوان ابزار تحريك استفاده مي‌كنند، اوضاع حاكم نيز مردم فقير را به افرادي عاجز و ستمكش مبدل مي‌كند كه به دين پناه مي‌برند تا از اين طريق براي خود عزت، قناعت، صبر و رضايت كسب كرده، تسليم شرايط شده و با آن سازگاري پيدا كنند. جامعه‌شناس مصري، سيد عويس در كتاب «بحثي پيرامون فرهنگ» مي‌نويسد «ميراث فكري و فرهنگي مردم مصر پر است از دعوت به صبر. قرآن كريم مملو از آيات صبر است و احاديث شريف نبوي مردم را به صبر دعوت مي‌كند. »33) در فرهنگ مسلمين، عبارت‌هاي زيادي رايج است كه بر مساله زهدورزي تاكيد بسيار دارند، مثل قانع غني است حتي اگر گرسنه باشد، قناعت گنجي است كه نابود نمي‌شود، حكمت در شكم خالي است، صبر براي ايمان همچون سر براي بدن است، حقيقت آزادي در نهايت بندگي است، صبر مي‌كنم تا صبر از صبر من عاجز شود. ‌
چنين مواردي در ادبيات فكري و فرهنگي صوفيه نيز به چشم مي‌خورد. در كتاب احياي علوم دين غزالي نيز اقوالي آمده كه از فقر تمجيد كرده و آن را فضيلتي مي‌شمرد كه خداوند آن را تنها به دوستانش مي‌دهد، «محبوب‌ترين بنده نزد خداوند فقيري است كه به رزق خود قانع باشد. »44)
روا دانستن و تمجيد از فقر از ديگر مواردي است كه وجود نظام طبقاتي را جايز مي‌شمارد زيرا ظاهرا فقر به طور طبيعي پديد آمده و به اراده خداوند تداوم يافته و حكمت آن نيز بر ما پوشيده است. ‌
حقيقتي كه در اينجا به راحتي نمي‌‌توان آن را انكار كرد اين است كه در بعضي شرايط، مردم فقير و ستمديده به دين پناه مي‌برند و از آن عزت، صبر، تحمل سختي‌ها و رضايت را طلب مي‌كنند و از اين طريق آرامش پيدا كرده و با واقعيت‌ها سازگاري پيدا مي‌كنند. در حقيقت، در درون كوتاه آمدن و تسليم شدن در برابر شرايط، فضيلتي را مي‌بينند كه آنها را به خدا نزديك مي‌كند. ‌

سخن پاياني

بحث پيرامون استفاده ابزاري از دين در منازعات مختلف، فقط به دين اسلا‌م محدود نمي‌شود. در كشورهاي آمريكاي لا‌تين هم از مسيحيت به عنوان ابزار قدرت استفاده مي‌شود. اين مساله از خلا‌ل رابطه كليسا با حكومت‌هاي محافظه‌كاري كه متكي بر سيستم‌هاي نظامي‌ مستبدند آشكار مي‌شود و همانگونه كه در حركت‌هاي الهيات آزاديبخش عينيت يافته، دين وسيله تحريك و همچنين ابزار تصميم و سازش است. (و به قول نويسنده كتاب «تربيت ستمديدگان» همان چيزي كه فرهنگ سكوت ناميده مي‌شود.) ‌
ضمن مقايسه ميان حكومت سكولا‌ر و حكومت ديني، به نظر مي‌رسد در عصر جديد بحث و مناقشه در خصوص دولتي متفاوت اهميت و ضرورت دارد. من در كتاب پيرامون جامعه عربي معاصر در اين خصوص مفصل بحث كرده‌ام. ‌
وقتي انسان از اعمال قدرت بر خويش صرف‌نظر كرده و از عمق وجود و زندگي خود تابع و عاجز شود، چنين حالتي را مي‌توان بيگانهگرايي در دين ناميد. در اين حالت، آدمي ‌در عالمي‌ زندگي مي‌كند كه ساخته ‌خودش نيست، بلكه از بيرون برايش مهيا كرده‌اند و توان و استعداد‌هاي ذاتي او در برابر قدرت پيچيدهاي كه براي تسلط بر او به كار گرفته شده، ساقط مي‌گردد. مردم با حاكم شدن سلطه ديني، تسلط بر زندگي و فعاليت‌هاي خود را از دست ‌داده و وارد روابطي مي‌شوند كه به جاي تاكيد بر وجود خود، وجود خود را انكار مي‌كنند. بر همين اساس نهاد ديني و عوامل وابسته به آن قدرتمند شده و مردم ضعيف مي‌شوند، به طوري كه افراد نيروهاي خود را به عواملي خارج از زندگي خود نسبت داده و تا سرحد امكان بر ضعف، بندگي و بي‌اهميتي خود تاكيد مي‌كنند. به اين ترتيب، آيا اين عجيب است كه غالب اسامي ‌عربي با كلمه عبد شروع مي‌شود؟ بلكه عجيب اين است كه نفس عبادت به روشي براي دور شدن از رنج‌هاي دروني مبدل مي‌شود. بنابراين انسان در شيوه ديني رايج، از خود بيگانه شده و به‌جاي آنكه فاعلي خلا‌ق در تاريخ باشد مبدل به موجودي عاجز مي‌گردد. ‌

پی نوشت:

1- Afaf Lutrfi al-sayyed Marsat Egypt in the Regin of Muhammed Ali, Cambridge University Press, 1984, p 128.
2- رجوع شود به المجتمع العربي المعاصر، ص 374-368
3- سيدعويس، حديث عن‌الثقافه: بعض‌الحقايق الثقافيه‌المصريه‌المعاصره، القاهره: مكتبه الا‌نجلو المصريه، 1970، ص 78. ‌
4- ابوحامد محمدبن محمدالغزالي، احباء علوم‌الدين، مصر: المكتبه‌التجاريه الكبري، د. ت. ص190.